عبدالعظیم ابراهیم زاده
عبدالعظیم ابراهیمزاده در چهارم اسفند ۱۳۴۱ در آبادان دیده به جهان گشود. پدرش عبد، در آبادان کارگر شرکت نفت بود. عبدالعظیم در ماهشهر تا پایان دوره ابتدایی تحصیل کرد. او عضو بسیج سپاه پاسداران ماهشهر بود و در خرمشهر با دشمن بعثی میجنگید، تا اینکه در بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱، در جریان آزادسازی خرمشهر در عملیات بیتالمقدس، بر اثر اصابت ترکش به سر و سینهاش شهید شد و پیکر مطهرش را پس از انتقال به ماهشهر،در گلزار شهدای این شهر به خاک سپردند(سن شهید: ۲۰ سال)
وصیتنامه
بِسْمِ رَبِّ الشُهَداء وَالصِّدیقینْ
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أًمواتاً بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ.
(سورۀ آل عمران، آیۀ ۱۶۹)
فکر نکنید آنهایی که در راه خدا کشته میشوند مردهاند، بلکه آنها
زندهاند و نزد خدا روزی میگیرند.
با درود و سلام گرم به رهبر کبیر مکتب شهادت (امام حسین) آن بزرگ مردی که با ریختن خون خود و با اثبات اینکه خون بر شمشیر پیروز است و با به شهادت رسیدن خود مکتب بزرگ تشیع را برپا و استوار کرده،
وصیتنامه خود را بازگو میکنم.
من عظیم ابراهیمزاده، عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بندر ماهشهر، در اوایل سخنانم به کلیه دوستان و آشنایان قبل از هر چیز سلام و درود میفرستم و همچنین درود و سلام بیکرانم بر رهبر کبیر انقلاب اسلامیمان امام خمینی و بالاخره با سلام و درود بیکران بر پدر و مادر عزیز و گرامیام و کلیه اهل بیت.
و حال که بدین ترتیب به شهادت می رسم و به دیگر دوستان و برادرانم از جمله: حسن بوشهری، ایرج دوپلانی، رشید جوبکی و دیگر برادرانم
می پیوندم و مأموریت و رسالتم را به انجام میرسانم، از تو مادر میخواهم برایم دعا کنی که خداوند من و دیگر شهدا را در صف شهدای کربلا قرار دهد و بس.
مادر بدان که مرگ من مشت محکمی بر دهان متجاوزان و جنایتکاران غرب و شرق است. مادر بدان هر اشکی که از چشمان نازنینت جاری میشود به مانند ترکشی است که بر تنم فرو میرود. پس مادر دوست نمیدارم که به حال من گریه کنی. دوست نمیدارم که برای من لباس سیاه بپوشی، دوست نمیدارم که خودت را عذاب دهی که عذاب تو سختیای که تو برای من خواهی کشید، مرا میسوزاند. پس نکن. میخواهم که شاد باشی و شادمان که شادی تو خاری است در چشم منافقان.
پدر، از شما معذورم که در این موقعیت که شما کاملاً به من احتیاج دارید، تنهایتان میگذارم. من نمیتوانستم بمانم و آشکارا ببینم که آب و خاکمان را اینطور ظالمانه تسخیرکنند و اینطور بیشرمانه کودکان و زنان و پیران و مردمان شهرمان خرمشهر را آواره و سرگردان کنند، نمیتوانستم آشکارا ببینم که چگونه بهشتی مظلوم را کشتند و چگونه باهنر و رجایی که در سنگر محکم و دو مشت پولادینی بودند، آنچنان بیشرمانه و اینچنین ناجوانمردانه به شهادت برسانند. نمیتوانستم ببینم که چگونه هویزه، این شهر خون را، اینچنین وحشیانه ویران کنند و عزیزانمان را به شهادت برسانند. پس پدر برایم دعا کنید که بتوانم با این مقدار خون ناچیزم درخت اسلام و مسلمین را آبیاری کنم.
هیچ وقت سنگرهایتان را خالی نکنید و همیشه پشتیبان امام باشید و هر دم، گوش به فرمایشهای ایشان دهید تا رستگار شوید؛ و ای امت شهیدپرور، شما به مانند ملت کوفه نیستید؛ پشت امام را خالی نکنید و همیشه با مشتهای گره کرده در مجالس شرکت کنید.
خواهرم از تو میخواهم که به مانند زینب، زینبوار عمل کنی؛ خواهرم، مادرم را به تو و خدا میسپارم که محکم و استوار، همیشه و همه وقت، حجابتان را حفظ کنید که حجاب شما به مانند گلوله آتشینی است در قلب دشمنان.
و در آخر به برادرانم توصیه میکنم حسین(ع)، این الگوی شهادت، را در نظر داشته باشید و سنگر مدرسه تان را خالی نکنید و همچنان سنگرهایتان را حفظ کنید. انشاءالله انشاءالله که اسلام پیروز است و تا انقلاب مهدی (ع) شما عزیزان را به خدا میسپارم.
والسلام علی عبادالله الصالحین
عبدالعظیم ابراهیمزاده